ندارم ولی. این بار به جای کلمه، بیشتر آرامش دارم و رهایی. فردا شب دیگر بیشتر از همه‌ی فردا شب‌هام، شبیه قبلی‌ها نیستم. دارم دگردیسی می‌کنم، این فردا مرحله‌ی آخر است. فردا پوسته‌ی دوازده ساله‌ام را دور می‌اندازم و باید راه بعدی را روانه شوم؛ تمام تلاش شب و روزم این بود که از آن، پروانه بیرون بیایم، نه هنوز کرم و نه هیچ ه‌ی دیگری، وقتی آسمان را دوست دارم، حتمن برایش راهی هست. می‌روم تا از لابلای کلمات و قرن‌ها خودم را و آینده‌ام را پیدا کنم. برایم آبی بودنتان را روانه‌ کنید. برای همه‌مان. ما به شدت منتظر حتی یک لبخندِ شما هستیم، یک آرزو، یا هر چه شما می‌دانید. آدم‌ها همیشه می‌دانند چه‌گونه یکدیگر را آرامش دهند، فقط باید به صدای نسیم توی سرشان گوش کنند

برایمان می‌فرستید؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها