ظهرش از آن ظهر‌ها بود که خورشید ندارد، دختر نشست وسط یک نیمکت وسط یک پارک، درخت‌ها خواب بودند، دختر بیدار؟ دختر بیدار. دست کرد توی کیفش، دستش لغزید به خاطرات و چیزهایی که نباید، صورتش جمع شد، از درد؟ از درد. عمیق کشید و کبریت، کلاغی پر زد، سوز آمد و کبریت خاموش؟ خاموش. سیگار بین لب‌های ماتیک خورده‌ی نارنجی مثل سر سیگار. نگاه کرد به سیاهی پارک، نفس را کشید تو، بلعید، گیر کرد، سیاه شد، دست و پا زد، پیرزنی گذشت، نگاهی، خفه نشده بود که، بعد یک بچه با بادکنکی که رنگش را نفهمید، بعد یک دانه‌ی دیگر، نفس عمیق کشید، و انداخت، یادش بود، پس مردنی که تمرین کرده بود چه‌شکلی بود؟ مگر نه که همین. پایش لرزید، سوز آمد توی بدنش، بدنش تیر کشید، یکی دیگر، سرخ، مردی رد شد و عامدانه خندید؟ خندید. دختر پا شد، گیج خورد، نشست، یکی دیگر، باید همین‌طور، باید همین‌طور می‌بود، باید می‌مرد، باید. باد، کلاغ، خاموش، چیزی توی چشمش لغزید، بس بود؟ بس بود. یکی دیگر. دست کرد توی کیف. لابلای آستر‌های مرده، یکی از خاطره‌ها را در آورد، نگاهش نکرد، پیچیدش، کبریت؟ کبریت. بین لب‌ها؟ بین لب‌ها. نفس عمیق؟ نفس عمیق‌. و مُرد؟ . 


- من نیستم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها