کسی پرسیده بود هنوز هم خواب آشفته میبینم یا نه؟ جواب داده بودم آشفته نیست، به هم ریخته است، چیزهایی است که نیست با هم است، آدمها و وقایع توی هم گره میخورند و من در تاریکی شان میدوم و عقربههام تمام میشوند و دوام نمیآورند.
- چون تو روانیای عزیزم-
کاری که خواسته بود و نمیخواسته بودم انجام دهد را انجام داده بود و زده بودم بیرون و بی هیچ چشمی نورهای دور را دیده بودم و حرکت را لولیده بودم توی تاریکی یک کوچه.
-تو روانیای دیگه-
چراغش خاموش و خاموشتر میشده بود و ریخته بودم و گم شدگی را توی قلبی که خیلی وقت بود نبود حس کرده بودم و پرسیده بودم که کیام و کِی کجا میروم و نرسیده نشسته بودم، گدا سانی که خودش را پنهان کرده بودم و خسته از دویدن و نرسیدن.
-تو روانیای-
رنجیده و رنجانده بودنم تمامی نداشته بوده است، میچرخاندنم تمامی نداشته بوده است، زبانم، کلماتم تمامی نداشته و خستگیام، دردهام، لبهام تمامی نداشته بودهاند. اندوهم، اندوهت تمامی نداردم، نداردم ندار نداردمم ندار ن.
- وقتی یاد بگیری قبولت کنی راحت میشه-
من خواب نمیبینم، چند وقت است که دیگر خواب نمیبینم، من کابوسهام را توی بیداریهام میبینم، مدام و پیدرپی، گرگی توی کمر، سوختن تو در آتش که دور است و من که دور از تمام تو روی زمین در حال جان کندنم، دست دراز و میکنم و نمیرسم، میسوزی، نمیرسم، دست و پا میزنم، بیشتر میمیرم نمیرسم، میگریم، نمیرسم، نمیرسم، تنت را لمس نکرده نمیرسم، عذاب میکشی نمیرسم. نمیرسم.نمیرسم.
- تا آغوشت چند مردن لازم است؟ من همانقدر نمردهام تا الان؟-
درباره این سایت