بغض‌های نگفته‌ای دارد

همه‌شان بابت همین شهر است

هی صدا، صدا و بعد سکوت

آدمک باز با خودش قهر است


در میانِ راه نرفته‌اش مرده است

این طرف، پشت گورهای سپید

چشم گرداند برای پریدنی از نو

سرخوش از درد، و باز هم نپرید


گشت دنبالِ دلیلی از بودن

در قیاسِ خودش» و تو» و شما»

از میان موج خون صدا آمد:

ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!


گیر و دار جهان پر از باد است

در هیاهوی این تن مرده

چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند

آدمک باز هم رکب خورده.


-ف.میم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها