اوّلی خواست زنگ بزند دوّمی، گشت دنبال دستهاش، نمیدانست کجااند، با زبانش کشید روی گوشی، مزهی اشک و عرق باهم، فکر کرد، شوریاش مزه نمیداد، مثل بیمزگیهای یک سیگار سنگین بعد از چیزهایی که نمیشود ازشان حرف زد، نفسهاش پیچیدند لابلای کوچهها، دستهاش براش کف زدند، چشمهاش چرخیدند روی دودکشهای فیلترهای سیگار، گوشهاش جیغ کشیدند، دهانش گوشکرد، گوشیاش کو؟ گوشیام؟ زبان کشیدم روش؟ زنگ میخورد، خواب نیستم، زنگ زدم بیدارت کردم عزیزم؟نه من نمیخوابم، فقط نمیدونم من اوّلیترم یا تو؟
.
از مجموعهی لحظههای سورئالی که بعدن میآفرینمش.
درباره این سایت